غـ ِـیـ ِـر مـُ ـ ـجـ ـ ـ ـاز

اینجا، همه چیز، غیـــــر ِمُجاز است!!!

غـ ِـیـ ِـر مـُ ـ ـجـ ـ ـ ـاز

اینجا، همه چیز، غیـــــر ِمُجاز است!!!

یادداشت -21- آداب مخ زنی از نگاه ِحافظ!

1-درود
2-یک بخش حافظ خوانی و تفسیر اشعار حافظ ب وبلاگم اضافه شده است با اجازه تان!:دی
زیاد کار طنز نکرده‌ام. تلاشم را می‌کنم بهتر شود. برای تغییر ذائقه بخوانیدش.
خوشتان نیامد، بدتان نیاید! :دی
3- در زیر داستانی که در یکی از غزل‌های حافظ نقل شده است را مرور می‌کنیم. داستان مربوط ب زمانی‌ست که حافظ 23 ساله بوده و در جلوی مکتب‌خانه‌ی دخترانه، با دختری زیبا برخورد می‌کند. غزلیات زیر، شرح گفتگوهای ایشان است: 

رواق منظر چشم من آشیانه توست        کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست
-اینجا حافظ جلوی راه دخترک را گرفته است و ب عبارتی اورا در حال مخ‌زنی مشاهده می‌کنیم. دوستان دقت داشته باشند که حافظ بسیار خوش‌صحبت و ب اصطلاح خودمان سر و زبان‌دار بوده است. ب جای استفاده از شبه جملاتی هم‌چون: کجا میری خوشگله؟ برسونمت جیگر طلا؟ و یا بیا بریم زنم بشو، عروس مادرُم بشو! از مصرع اول ب خوبی استفاده کرده و ب تعبیری طرف را خر می‌کند! حالا مشخص نیست که حافظ خانه داشته یا نه اما برای جلب توجه دخترک، اورا ب خانه خودش فرا می‌خواند!

به لطف خال و خط از عارفان ربودی دل        لطیفه های عجب زیر دام و دانه توست
-دقت کنید که حافظ ب چه ظرافتی از آرایش طرف مقابل تعریف می‌کند و آن را باعث دل ربایی عارفان میداند! یعنی هم آرایشش را تحسین کرده و هم خودش را عارف معرفی می‌کند. ببینید چقدر نکته سنج است حافظ!!
واقعن دلنشین است که حضرت حافظ بجای مقابله با آرایش و اسلام بر باد ده دانستن آن، بسیار از آن استقبال می‌کند

علاج ضعف دل ما به لب حوالت کن        که این مفرح یاقوت در خزانه توست
-الله الله... استغفرالله... اینجا حضرت حافظ هنوز نه به دار است نه به بار و دخترک هنوز جواب مثبتش را نداده از اون لب و بوس و این‌ها می‌خواهد. تازه می‌گوید علاج ِضعف ِدل ماست. یک جورهایی بازهم می‌خواهد طرف را خر کند. خب ماهم دلمان ضعف دارد! یکی نیست ب این حافظ بگوید فقط تو که دل ضعفه نداری!! بخدا ما هر صبح که از خواب بلند می‌شویم دلمان ضعف می‌رود. و بازهم بخدا اگر بدانستیم که دوایش و علاجش لب است! عجب...
دقت داشته باشید، پدر سوخته اول ِکار، شماره و قرار و این‌ها نمی‌خواهد! رفته است توی کار لب دخترک! هی...

به تن مقصرم از دولت ملازمتت        ولی خلاصه جان خاک آستانه توست
-اینجا در کل حافظ همه تقصیر‌ها را گردن دولت می‌اندازد! حالا هنوز نمی‌دانم آن خاکی که توی مصرع دوم آورده استعاره از همان خس و خاشاک و این‌هاست یا می‌خواهد بگوید خاک بر سر دولت و این‌ها!

من آن نیم که دهم نقد دل به هر شوخی        در خزانه به مهر تو و نشانه توست
-بسیار جالب! حافظ اینجا یک جورهایی کلاس هم می‌گذارد پدر سوخته. ب دخترک می‌گوید من آن نیستم که برم دنبال هرکسی! ای شیطون...
خیلی جالب میخواهد بگوید از همان اول شأن و منزلت خودتان را حفظ کنید و کلاسی هم بگذارید برای دخترک، بدک نیست.

سرود مجلست اکنون فلک به رقص آرد        که شعر حافظ شیرین سخن ترانه توست
خواجه‌ی شیراز در بیت پایانی ِسخنانش با دخترک، از او تقاضای رقص می‌کند. البته اینطور که از بیت تفسیر می‌شود. حالا نمی‌دانیم بعدش چ شده است و کارشان ب کجا کشیده شده است. می‌روم پیگیری می‌کنم ب شما هم می‌گویم. 

یادداشت -20- من بد، تو خوب! کام آن...

1- درود

2- تا همین چند ساعت پیش داشتم به این قضیه فکر می‌کردم که یعنی که چه! هر وبلاگی را که بخوانی انگار عزمش را جزم کرده است که خودش را خوب و مثبت و به به نشان بدهد. همه‌ی آدم‌ها خیرخواه شده‌اند و از ظلمی که ب دریاچه ارومیه و پرندگان و چرندگان آنجا شده است می‌نویسند. همه‌ی آنها دوست‌دار گرسنگان سومالی شده‌اند. همه‌ی آدم‌ها از ناراحتی‌شان در مورد بی‌معرفتی آدم‌ها و نامهربانی ها می‌نویسند. همه‌ی آدم‌ها ب شکل کاملن فجیعی از دوست داشتن و خوبی و از این مسائل می‌نویسند...

خوب است... خیلی هم خوب است... اما که چه؟

خب این‌ها را برای که می‌نویسیم؟ می‌نویسیم که چه بشود؟ مگر چه کسانی هستند که نامهربانی می‌کنند؟ مگر چه کسانی هستند که ظلم می‌کنند؟

یک وبلاگی نوشته بود دنیای آدم بزرگ ها کثیف است!! کدام آدم بزرگ‌ها؟ مگر خودمان جزئی از این دنیا نیستیم؟ نکند می‌خواهی بگویی هنوز 2 یا شاید هم 5 ساله‌ای که خودت را جدا کرده‌ای از این دنیای ب قول تو کثیف؟

همین دنیای کثیف، همین ظلم‌ها، همین ناراستی و نامهربانی‌ها، همین مشکلات و کژی و کاستی زندگی‌ها را خودمان ب وجود می‌آوریم. بعد با وقاحت تمام خودمان را کنار می‌کشیم و می‌نالیم از همه چیز و همه کس!

راستش را بخواهید خسته شده‌ام از خواندن وبلاگ‌های مثبت اندیشانه! نوشته‌هایی که تویشان می‌کوبند همه‌کس و همه چیز را و می‌گویند آآآآه که اتوپیا و ناکجاآبادم آرزوست....

ولش کن. من و تو بهم دروغ می‌گوییم و می‌آییم می‌نویسم دروغ بد است و آآآه دوست پسرم ب من دروغ گفت و خیانت کرد و وامصیبتا

رای من کو؟ دزدیدند... دریاچه خشک شد، واویلا... حقم را خوردند... آآآه!! هوووئق

تا ب حال، خودم را می‌گویم، کلاه خود را قاضی نکرده بودم که حق چند نفر را خورده بودم و از چند نفر حقیقتی را دزدیده بودم و راستی را ناراست و ناراستی را راست جلوه داده بودم و بدین سان موارد دیگر...

2- نمی‌دانم... اصلن ولش کن... بیا دوتا فحش بهم بدهیم و بخندیم. دنیا که درست شدنی نیست... یعنی ما که درست نمی‌شویم که...

ب قول دوستی، خوب‌هایمان گران خرید داشته‌اند، گذاشته‌اند ب فصلش بدهند بیرون! انسان‌های خوب را می‌گویم. 

من آدم بد ِ قصه هستم...

یادداشت -19- 24 !!

1-درود

2- سرم را از پشت ِ دیوار جلو بردم. دیدم هنوز پشت ماشینش ایستاده و اطراف را نگاه می‌اندازد. تفنگش را جلوی بدنش و در راستای چشمش گرفته بود و اطراف را نگاه می‌کرد. عرق از بالای شقیقه‌ام شروع ب حرکت کرد و از کنار گوشم ب پایین سر خورد. پیشانی‌ام را پاک کردم. چند قدم عقب رفتم و اولش آرام آرام، بعدش با تمام توانم شروع ب دویدن کردم. فقط می‌دویدم. پشت سرم را هم نگاه نمی‌کردم. پیچیدم توی یک کوچه فرعی و پشت ِ یک پرچین ِ بلند رفتم. نفس نفس می‌زدم. صدایم در نمی‌آمد. دیدم آمده دنبالم. اول کوچه با تفنگش آرام آرام جلو می‌آمد. پشت ماشین‌ها و زیرشان و پشت درخت‌ها را یکی یکی نگاه می‌کرد. ترس تمام وجودم را گرفته بودم. بدنم یخ کرده بود. عرق کرده بودم و تمام پیشانی و صورتم را خیس کرده بود. 

باز هم شروع ب دویدن کردم. صدای پایم را شنیده بود. چندبار صدایم زد. بازهم دنبالم افتاده بود. بی انصاف انگار توانش تمام ناشدنی بود. آخر کوچه، یک باغ بود. درش باز بود. با سرعت رفتم توی باغ و لابه لای درخت‌ها می‌رفتم. نمی‌دانستم انتهای باغ کجاست. فقط می‌دانستم پشت سرم دارد می‌آید و باید فرار کنم. می‌دانستم اگه دستش ب من برسد پدرم را در می‌آورد و آخرش مرا می‌کشد. همین طور که داشتم می‌دویدم و نفس نفس زنان در حال فرار بودم پایم ب زمین گیر کرد و زمین خوردم. چشمانم را که باز کردم دیدم تمام صورتم خیس عرق است. بالشم هم خیس شده است. نمی‌دانم کدام پدر سوخته‌ای کولر را خاموش کرده بود. تقریبن دیگر ظهر شده بود. غلتی زدم و از رخت‌خواب بلند شدم به مقصد دستشویی..

2- مامور فدارل! واحد ضد تروریستی لس آنجلس! جک باور افتاده بود دنبالم!! توی خواب! می‌شناسیدش؟ بازیگر نقش اول سریال 24 را می‌گویم! 

توی چندماه مداوم وقتی بنشینی و 8 فصل یا به عبارتی 192 قسمت از یک سریال را ببینی که همه‌اش در مورد یک نفر و آن هم جک باور است، معلوم است می‌آید توی خوابت و می‌خواهد خفتت کند!

3- این همه فیلم آن‌چنانی و پرنور!(:دی) دیدیم یکی از بازیگرانش نیامد توی خوابمان که چیزش کنیم!! لامصب مگر ولمان می‌کرد این جک باور توی خواب! نمی‌دانم مسئول بمب گزاری در لس آنجلس بودم یا قاچاقچی اسلحه که این‌طور انداخته بود دنبالم... پدر سوخته...


یادداشت -۱۸- صداقت داشتن!

۱- درود
۲- بهم میگه: برو یدونه رانی برای خودت بخر! بهش میگم: کی پولشه حساب میکنه؟ پشت تلفن میگه: من. بهش میگم: ازت میگیرم هااا. میگه: باشه.
بهش میگم: حالا تو برو یدونه رانی برا خودت بخر؛ حسابش با من! میگه: باتو؟ میگم: هروقت دیدمت باهات حساب میکنم. میگه: باشه!
توی جاده بودم. یعنی وسط راه. رفتم سراغ ی ِ دکه که اونجا بود. قیمت رانی 600بود و قیمت ایستک 700 ! دیدم ایستک بیشتر دوست دارم. ی ِ ایستک خریدم.
دو ساعت بعد بهم زنگ زد. میگه: من برای خودم رانی خریدم و خوردم؛ تو خریدی؟ میگم: والا من دیدم قیمت ایستک و رانی شبیه ب همه! ایستکم بیشتر دوست داشتم؛ ایستک خریدم!
یکم مکث کرد و گفت: منم ایستک دوست داشتم. دلمم خواست بخرم اما دیدم بهت گفتم رانی می‌خرم، رانی خریدم!

۳- تا چند ساعت بعد داشتم ب این موضوع ب ظاهر ساده فکر می‌کردم. یک جورهایی خجالت می‌کشیدم از خودم، در مقابل او. در مقابل صداقت و پاکی ِ رفتارش...
شاید این کارش برای شما ساده بیاید. اما برای من حرف‌های بسیاری داشت.
راستش را بگویم، لذت می‌برم از صداقتش. هیچ‌کس را غیر از اون این چنین پاک رفتار و صادق ندیدم. آدم‌های زیادی هستند دور و برم که ادعا می‌کنند از دروغ متنفرند و صادق! اما باور کنید بوی دلنشین صداقت و بوی مشمئزکننده ی دروغ را راحت می‌توان از هر کلامی فهمید.
هستند کسانی که با من با صداقت رفتار می‌کنند و سعی می‌کنند راستگو باشند اما این کسی که من می‌شناسم، چیز دیگریست... باور کن


احتمالن اگر بفهمد اینجا از او نوشته ام، ناراحت می‌شود. امیدوارم این مطلب را نخوانده باشد! :دی

یادداشت -۱۷- پـَـــ نــه پـَـــ !!

۱-    درود
۲-    نمی‌دانم در گفتگوهای دونفره‌تان یا فعالیت‌ها و برخوردتان با سایر افراد تا ب حال با پرسش‌هایی مواجه شده‌اید که پاسخ‌شان چنان واضح و مبرهم و بدیهی است که اصل سوال را زیر سوال می‌برد؟! و می‌توان با آن سوال شخص پرسش‌گر را ب سخره گرفت! تا ب حال بعید است با این مسئله مواجه نشده باشید!
۳-    آیا با فتنه‌ی تازه فراگیر شده‌ی "پــَـــ نــه پــَـــ "  آشنا شده‌اید؟ :دی
"پــَـــ نــه پــَـــ " چیست؟ پــَـــ نــه پــَـــ همان "پس نه" ی خودمان است که با یک لهجه‌ی جالب به" پس نه پس" در آمده. که در زبان محاوره‌ای خودمان "پــَـــ نــه پــَـــ" خوانده می‌شود. این کلمه یک حالت طنز پیدا کرده است که توی اکثر جمله‌ها می‌شود از آن استفاده کرد.
این شبه جمله در پاسخ ب پرسش‌هایی با پاسخ بدیهی مطرح می‌شوند و شخص پرسش‌گر را مورد تمسخر قرار می‌دهد!
مثلن :

تو اتاق عمل نوزاد تازه به دنیا اومده. به دستیار میگم: چاقو رو بده ! میگه: میخوای بند نافو ببری؟
میگم: پــَـــ نــه پــَـــ  میخوام رقص چاقو کنم از مامان بچه شاباش بگیرم!!

یا

رفتم درمونگاه، منشیه میگه: مریض شمایید؟
گفتم پــَـــ نــه پــَـــ  من میکروبم،  اومدم خودمو معرفی کنم!

این سری طنزها در ادامه‌ی طنزهای مملکته داریم؟ که بیشتر بر پایه واقعیات جامعه و سیاست و شانسه داریم؟ که بر پایه مسائل شخصی و مشکلات شخصی در اجتماع شکل گرفته‌اند، شکل گرفته است. البته تفاوتش این است که مقداری از این مسائل مطرح شده واقعی هستند و بقیه تنها جنبه‌ی طنز دارند و برای خنداندن مخاطب استفاده می‌شوند. اما همان مقدار کمی هم که واقعی هستند، وقتی شخص، پرسشی با پاسخ واضح را با پــَـــ نــه پــَـــ جواب می‌دهد، شخص سوال کننده را ب فکر فرو می‌برد که واقعن مطرح کردن سوالات این‌چنینی چ ِ لزومی داشته!!

۴-    فکرش را بکنید!! موضوعی ب حدی فراگیر شده که ایرانسل هم در سایتش تبلیغ کرده است که با ارسال panapa ب کد نمی‌دانم چند، با کسر مبلغ نمی‌دانم چقدر، یک جک "پــَـــ نــه پــَـــ"  برایت ارسال می‌کند!! یعنی تا این حد هااااا
آدرس سایت پــَـــ نــه پــَـــ در همین کنار وبلاگم، در قسمت توصیه می‌کنم، هست. می‌توانید بروید و نگاهی بی‌اندازید اگر تا‌ب‌حال با آن آشنا نشده‌اید!

۵-    دنبال یک سری وبلاگ خوب می‌گردم. یک سری وبلاگ که نویسنده‌اش سرش ب تنش بی‌ارزد و مطلبش ارزش خواندن داشته باشد. کسی سراغ داشتید، معرفی کنید. البته از شما خواهش‌مندم خودم را ب خودم معرفی نکنید! :دی

یادداشت -۱۶- ملایورک!

۱- درود

۲- خب دیگر! دوری و فراق بسر آمد! بعد‌از یک ماه و اندی دوری از خانه و خانواده و وبلاگ ِ دوست‌داشتنی‌ام(همین بود صفتش؟؟! :دی) و البته ملایر‌گردی، برگشتم!

۳- حقیقتش را بخواهید ترم تابستانه‌ام را در ملایر گذراندم. اولش نگفتم چون فکر می‌کردم نگویم بهتر است. حالا گفتم. اصلن ولش کن... چ ِ فرقی می‌کند دلیلش. می‌دانم کِ اصلن هم برای شما مهم نیست کِ کجا بوده ام و چ ِ کرده‌ام و این‌ها!
اصلن فکر کنم تعداد محدودی این مدت آمدند و رفتند! عجب... یادش بخیر قدیم‌ها! چ گیس و گیس‌کشی می‌شد بر سر غیبت چند روزه‌مان. حالا ب چیزشان هم نمی‌گیرند مارا!

۴- از ملایر برایتان بگویم. یک شهریست توی مایه‌های نیویورک! آن بالا هم از این لحاظ نوشتم ملایورک! یعنی هم ملایر هم نیویورک! از چ ِ لحاظ!؟

می‌گویم.
این شهر همانند نیویورک پر است از تاکسی! یعنی هرکجا را نگاه می‌کنی اولین چیزی کِ ب چشمت می‌آید تاکسی است. کل شهر را زرد کرده اند. توی هر خیابانی ده، بیست تاکسی صف بسته‌اند برای مسافرانی که نیستند!
شهر کوچک‌یست. مردمش با صفا هستند و طبق قاعده‌ی هرچ ِ شهر کوچک‌تر، مردم هم بی‌تکبر و بی‌غرور‌تر؛ مردم ساده و بی‌تکبری دارد. راحت با آدم صمیمی می‌شوند و مانند اکثر لرها، بی شیله پیله‌اند.
ب من که بد نگذشت. شهرش یک پارک سیفیه دارد و یک دریاچه مصنوعی! و البته یک بازار از این تو‌در‌تو‌های سنتی که من عاشق گشت و گذار در آن‌ها هستم. و دیگر هیچ...
یعنی یک روز کافی است تا کل شهر را زیر و رو کنید. ولی با این حال ارزشش را دارد!

۵- چ خبر؟!

۶- از همینک من در این وبلاگ هستم و می‌نویسم تا عمرم باقی باشد. یعنی خوابگاه‌مان در شیراز هم مزین ب وایرلس گشته و من می‌توانم با خاطری آسودی و دلی شاد، ب امر وبلاگ نویسی و فیس بوک گردی‌ام بپردازم! :دی

۷- اکثرن، آخرهای شب آپ می‌کنم. گفتم که نگویید نگفتم!


یادداشت -۱۵- کشف شدن!

۱-    درود
۲-    دور و برت میچرخند. آدمها را میگویم. مانند یک سرزمین ناشناخته میمانی برایشان. میخواهند کشفت کنند و لذتش را ببرند. میگردند و تمام سوراخ سنبه های روحت، فکرت و جسمت را واکاوی میکنند. ب فکرت سیخونک میزنند تا ببینند ب چه فکر میکنی و چه چیزهایی را دوست داری! برای نزدیک تر شدن ب درونت دلخواهشان را دلخواه تو میکنند. با تو راه می آیند چون ناشناخته ای و در پی کشفت هستند. وانمود میکنند مثل تو فکر میکنند و رفتارشان ب تو شباهت دارد. از احساسشان نسبت ب تو میگویند. اینکه با دیگران برایشان فرق داری و دوستت دارند. اما مبادا پرچم فتح گردید را توی دلت با دستان خودت برپا کنی! همینکه بعداز دوستت دارمشان، من هم همینطوری بگویی یا فجیع تر از آن، من بیشتری بگویی دیگر تمام است. خودت را هلاک کرده ای!
دیگر نه آن آدم آدم سابق میشود برایت نه آن رابطه، رابطه! سیخونک ب فکرت تبدیل ب سیخونک و سیخ ب قلبت میشود. تکه پاره میکنند روح و احساست را...
رسم این روزهاست. نمی خواهم بگویم همه این چنینند اما اکثریتی ب این اپیدمی ِ کشف ِ انسان ها و دور انداختنشان پس از رسیدن ب لذت ِ کشف، دچارند... دچار یعنی احمق... نه عاشق!
۳-    این موضوع با آن لذت کشف ناشناخته ها که گفتم متفاوت است. فلسفه ای دارند هرکدام برای خودشان. خلط مبحث نشود لطفن!!!
۴-    این نوشته را در اتوبوس وقتی در راه ملایر بودم٬ نوشتم! میبینید چقدر ب فکر وبلاگم؟! :دی
باز هم اگر اینترنت پیدا کنم می آیم و می نویسم. تازه یک داستان تازه را هم حامله ام!! :پی

۵-    بدرود

یادداشت -14- لذت ِ کشف ِ ناشناخته ها!

۱- درود

۲- همیشه ورود ب محیط جدید و ناشناخته برایم لذت بخش است. یعنی وقتی میروم یک جایی که تا بحال نبوده و مینشینم (یا می ایستم :دی) و آدمها و رفتارشان و یا حتا اجسام و کاربردشان را تجزیه و تحلیل میکنم٬ لذت میبرم. نمیدانم چندتای شما دوست دارید ناشناخته ها را کشف کنید و چندتایتان از شناخته شده ها لذت میبرید اما خودم را میدانم که چندان از دومی خوشم نمی‌آید. یعنی یک جایی یا یک کاری و شاید هم یک کسی، تا بکر است و دست نخورده (برای خودم) لذت بخش است. پس از آن تکراری میشود و بی روح!!
ب همین دلیل ِ لذت ِ کشف ِ ناشناخته ها٬ دارم میروم ملایر! برای حدودن یک ماه! از خوزستان و هوای گرم و گرد و غباری‌اش دل میکنم و پذیرای هوای یحتمل مطبوع ملایر میشوم!

نمیدانم چه میشود و چه چیز در انتظارم است اما امیدوارم هرچه پیش آید، خوش آید...


اگر اینترنت دم دستم بود که طبق روال این مدت با قدرت ب کارم در وبلاگ و فیس بوک ادامه میدهم. اگر نبود، مرا حلال کنید تا آخر ماه رمضان!! تنها و تنها حلال کنید، نه فراموش...

برمیــــــــگردم...