۱- درود
۲- دم امتحانات که میشود هم حس وبلاگ نویسی می آید سراغم هم داستان نویسی!
3- یک داستانی نوشتم همینجوری! بخوانید شاید خوشتان آمد!
داستانک دم بریده!
سرش را زیر شیر آب گرفته بود و زبانش را جلو می آورد و از قطره قطره آبی که میچکید میخورد. توی آن گرما احتمالن تشنه اش هم شده بود. قطره های آب مثل قطره های خونی که از دمش میچکید بود. حتمن خیلی درد میکشید. آبش را که خورد جلوتر رفت و زیر سایه ی پرچین نشست. بدنش را جمع کرد و ته دمش را با زبانش لیسید. دستانش را روی زمین پهن کرد و سرش را روی آنها گذاشت. خدا میداند کدام پدر سوخته ای این بلا را سرش آورده بوده.
شاید داشته از یکی از این کوچههای پایین شهر رد میشده و چندتا از این بچههای تخس دنبالش گذاشتهاند و کُنجی، گوشهای گیرش انداختهاند و دمش را گرفته اند و آنقدر این طرف آنطرف چرخاندهانداش که دمش کنده شده و ولش کردهاند برود. حتمن الان عذاب وجدان کارشان را میکشند و شاید هم اصلن به تخمشان نباشد و دارند دوباره همین کار را با حیوان دیگری میکنند. اگر اینطور باشد که آدم باید دلش به حالش بسوزد. بازیچهی یک عده بی عقل ِ حیوان آزار شده.
شاید از سر گرسنگی به بالای پشتبامی رفته و قفس کبوترهایی را دیده و برای سیر کردن شکمش به جان چندتایی شان افتاده و در حال خوردنشان بوده که مرد کبوترباز آمده و از پشت دمش را گرفته و با چاقویی که همیشه در جیبش بوده آنرا برده و با لگدی به گوشهای پرتش کرده است. اگر اینطور باشد که چقدر بدبخت است. آمده شکمش را سیر کند اما دمش را از دست داده.
شاید هم توی گوشه کناری از خیابان به دنبال موشی گذاشته و در همان حال که داشته با سرعت از میان جوی آب یا کنار وسائل توی خیابان میگذشته دمش لای چیزی گیر کرده و چون با سرعت میخواسته رد شود دمش کنده شده! اگر این طوری دمش کنده شده باشد که نمیشود گفت تقصیر خودش است. حالا وسط موش و گربه بازی یک بلایی سرش آمده. بازی است دیگر. نباید دلخور باشد.
شاید دمش افتاده! مثل مار که پوست میاندازد. شاید گربهها هم هراز چندگاهی دمشان میافتد و دم جدیدی در میآورند. اگر اینطور باشد که دیگر از خلقت و سرشتشان است. نمیدانم واقعن گربهها دمشان میافتد یا نه اما شاید اینطور باشد.
شاید داشته از خیابانی یا شاید هم کوچه رد میشده تا آن سمت برود سراغ گربهای با جنس مخالفش و برایش قر و قمیش بیاید و دمی تکان بدهد و بلندی دمش را برای جذبش نشانش بدهد که یک مرتبه ماشینی رد شده و دمش زیر چرخ ماشین مانده است و کنده شده. اگر این طوری باشد که خندهدار است. بیچاره میخواسته برای خودش تشکیل زندگی بدهد و دمش را به رخ بکشد که تمام نقشهاش یک مرتبه خراب شده. حتمن آن گربهی آن ور خیابان یا کوچه هم وقتی دمبریدگیاش را دیده اعتنایی به او نکرده و بی خیال رفته سراغ گربهای با دم بلندتر و پهن تر!
احتمالات دیگری هم هست. که خیلیشان بعید و تکراری به نظر میرسند. اما هرچه هست انگار خیلی درد کشیده. بالاخره عضوی از بدنش را از دست داده. درد خیلی بد است. شاید او هم فهمیده که درد بد است و دیگر آن کاری را که باعث شده این بلا به سرش بیاید انجام ندهد اما حیوان است دیگر؛ عقل و شعور درست و حسابی ندارد. شاید بازهم رفت و این بار بلایی بدتر به سرش آمد و درد بیشتری را متحمل شود. چه میدانم... اصلن به من چه...
بیچاره گربو
ولی اون قبلنا که بچه بودیم بیچاره ها همه دم داشتن جدیدن هی بی دم میبینمشون
چطوری ؟
نکنه بچه بودی دم همه گربه هارو بریدی که الان بی دم شدن! :دی
:.
شکر خدا... خوبم
دقیقن...
نه اینکه خیلی درس میخونم! بخاطر اونه! :دی
یعنی دو خط اول رو که خوندم حالم دگرگون شد! من بدبختانه خیلی روی حیوون ها آسیب پذیرم...اصلن نمی تونم از این چیزها بخونم...همین چند وقت پیش جلوی چشمم یه گربه رفت زیر ماشین...اصلن نفهمیدم چطور در ماشین رو باز کزدم و پریدم وسط بزرگراه...داشتم خودم رو به کشتن می دادم...نقطه ضعف دارم دیگه
میدونی اینو کی فهمیدم؟!
وقتی اون پست ناراحت کننده ات در مورد سگت که توی ماشین بود و ی عوضی بهت گیر داده بود بابتش٬ رو خوندم متوجه شدم به حیوانات علاقه داری.
خوبه که آدم حیوانات رو هم دوست داشته باشه...
چه قضاوت های متفاوتی!!!!
شاید اصلا خودت دمشو کندی هااااااا ؟؟ هاااااااااااا؟
بچه مگه آزار داری؟!!!:دی
خجالت داره!!!
از تو انتظار نداشتم!!!:دی
بله؟!
:.
شاید های دیگه ای هم بود که حسش نبود بنویسم. شاید ی روز همین داستان کوتاه رو کتاب کردم! تا در کنار سگ ولگرد٬ دم بریده هم بشه یکی از داستانهای معروف! :دی
نمیدونم چرا یاد داستان سگ ولگرد صادق هدایت افتادم!!!
جالب بود
و بنده به عنوان یک نویسنده ی قهار!!! شما و سبک نوشته تون رو به شدت تایید میکنم!!
ناگفته نماند که مقداری به ویرایش نیاز داره
البته ببخشیدااا ...خدایی نکرده جسارت نشه خدمتتون
ی ویراستار خوب قول داده باهام فعالیت کنه...
شنیدم خیلی تو کارش وارده و این کاره است اصولن...
خودم هم قبولش دارم
زخمت ویرایش داستان های بعدیم افتاده رو دوشش :)
اولا چیز تو این کلامت
دویما بچه پائین شهر چیکارت کرده که اینقدر ازش دلپری
نکنه دم تو رو هم بریده
میشه گفت که در اصل تو داستان خودت نوشتی و ربطش دادی به یه گربه
عب نداره
بزرگ میشی یادت میره
بابا آفرین ب این همه هوش و ذکاوت!