1- « هر مولکول Fd دارای 2 اتم آهن است که با اتم های گوگرد ِ آمینواسیدهای گوگرددار موجود در پیوند Pr پیوند دارد، یکی از 2 اتم آهن ممکن است اکسید یا احیا شود. رنگ فردوکسین قهوه ای مایل به سرخ است. الکترون لازم برای احیا کردن فردوکسین از تجزیه مولکول آب ایجاد می شود برای احیا یک مولکول NADP دو مولکول فردوکسین احیا شده لازم است!!! »
2- چی چی فهمیدین از متن بالا؟!
3- من سی و نه صفحه مثل متن بالا فردا امتحان دارم!
4- الان کی منو درک میکنه؟!
۱- درود
۲- دم امتحانات که میشود هم حس وبلاگ نویسی می آید سراغم هم داستان نویسی!
3- یک داستانی نوشتم همینجوری! بخوانید شاید خوشتان آمد!
داستانک دم بریده!
سرش را زیر شیر آب گرفته بود و زبانش را جلو می آورد و از قطره قطره آبی که میچکید میخورد. توی آن گرما احتمالن تشنه اش هم شده بود. قطره های آب مثل قطره های خونی که از دمش میچکید بود. حتمن خیلی درد میکشید. آبش را که خورد جلوتر رفت و زیر سایه ی پرچین نشست. بدنش را جمع کرد و ته دمش را با زبانش لیسید. دستانش را روی زمین پهن کرد و سرش را روی آنها گذاشت. خدا میداند کدام پدر سوخته ای این بلا را سرش آورده بوده.
شاید داشته از یکی از این کوچههای پایین شهر رد میشده و چندتا از این بچههای تخس دنبالش گذاشتهاند و کُنجی، گوشهای گیرش انداختهاند و دمش را گرفته اند و آنقدر این طرف آنطرف چرخاندهانداش که دمش کنده شده و ولش کردهاند برود. حتمن الان عذاب وجدان کارشان را میکشند و شاید هم اصلن به تخمشان نباشد و دارند دوباره همین کار را با حیوان دیگری میکنند. اگر اینطور باشد که آدم باید دلش به حالش بسوزد. بازیچهی یک عده بی عقل ِ حیوان آزار شده.
شاید از سر گرسنگی به بالای پشتبامی رفته و قفس کبوترهایی را دیده و برای سیر کردن شکمش به جان چندتایی شان افتاده و در حال خوردنشان بوده که مرد کبوترباز آمده و از پشت دمش را گرفته و با چاقویی که همیشه در جیبش بوده آنرا برده و با لگدی به گوشهای پرتش کرده است. اگر اینطور باشد که چقدر بدبخت است. آمده شکمش را سیر کند اما دمش را از دست داده.
شاید هم توی گوشه کناری از خیابان به دنبال موشی گذاشته و در همان حال که داشته با سرعت از میان جوی آب یا کنار وسائل توی خیابان میگذشته دمش لای چیزی گیر کرده و چون با سرعت میخواسته رد شود دمش کنده شده! اگر این طوری دمش کنده شده باشد که نمیشود گفت تقصیر خودش است. حالا وسط موش و گربه بازی یک بلایی سرش آمده. بازی است دیگر. نباید دلخور باشد.
شاید دمش افتاده! مثل مار که پوست میاندازد. شاید گربهها هم هراز چندگاهی دمشان میافتد و دم جدیدی در میآورند. اگر اینطور باشد که دیگر از خلقت و سرشتشان است. نمیدانم واقعن گربهها دمشان میافتد یا نه اما شاید اینطور باشد.
شاید داشته از خیابانی یا شاید هم کوچه رد میشده تا آن سمت برود سراغ گربهای با جنس مخالفش و برایش قر و قمیش بیاید و دمی تکان بدهد و بلندی دمش را برای جذبش نشانش بدهد که یک مرتبه ماشینی رد شده و دمش زیر چرخ ماشین مانده است و کنده شده. اگر این طوری باشد که خندهدار است. بیچاره میخواسته برای خودش تشکیل زندگی بدهد و دمش را به رخ بکشد که تمام نقشهاش یک مرتبه خراب شده. حتمن آن گربهی آن ور خیابان یا کوچه هم وقتی دمبریدگیاش را دیده اعتنایی به او نکرده و بی خیال رفته سراغ گربهای با دم بلندتر و پهن تر!
احتمالات دیگری هم هست. که خیلیشان بعید و تکراری به نظر میرسند. اما هرچه هست انگار خیلی درد کشیده. بالاخره عضوی از بدنش را از دست داده. درد خیلی بد است. شاید او هم فهمیده که درد بد است و دیگر آن کاری را که باعث شده این بلا به سرش بیاید انجام ندهد اما حیوان است دیگر؛ عقل و شعور درست و حسابی ندارد. شاید بازهم رفت و این بار بلایی بدتر به سرش آمد و درد بیشتری را متحمل شود. چه میدانم... اصلن به من چه...