۲- دیروز و امروز به چندوبلاگ رفتم و فکرم به موضوعی مشغول شد! دوری مردان از زنان!
یکی از وبلاگنویسان دختر از بازگشت دوست پسرش پس از مدتها نوشته بود و یکی از جنوس مذکر نوشتهای در باب خستگیاش از روابط دو نفره و تمایلش به جدایی و نویسندهای دیگر از ناراحتیاش بابت سردی و دوری شوهرش!
مطالب گوناگونی را در اینترنت سرچ کردم و اگر بخواهم بصورت سرهمبندی شده خدمتتان عرض کنم باید بگویم این یک اصل روانشناختیست! مردان موجوداتی "کشسان" هستند. یعنی رفتارشان مانند کش است. کش تنبانتان را در نظر بگیرید! آنرا تا مینوانید بکشید سپس رهایش کنید. با قدرت هرچه تمام تر برمیگردد!۳- روانشناس نیستم! جمع بندی تحقیقاتم را نوشتم. از نظرات و تجربیات ِ شما ب طور کامل استقبال میکنم
۴- بدورد
۱- درود
۲- یکوقتهایی دلم برای خوانندگان ثابت وبلاگهای قبلیام تنگ میشود. برای آن جنگ و جدلها بر سر اول شدن در نظرات!!! یکوقتهایی همین که مطلبی میگذاشتم بیش از ده نظر در همان پنج دقیقه اول سرازیر کامنتدانی وبلاگ میشد! روزگاری داشتیم دو، سه سال پیش!
البته این را گفتم نه محض منم منم کردن و اینها! بحثم چیز دیگریست!
قدیمها یک سری وبلاگ را لینک میکردم و ب اجبار میرفتم و بهشان سر میزدم تنها محض اینکه آمده بودند ب وبلاگم و نظر گذاشته بودند و لینک کرده بودند؛ یا میرفتم وبلاگشان بخاطر آمدن آنها ب وبلاگم! یعنی یک جورهایی معاملهای بود رابطهام با برخی وبلاگها! یک سری وبلاگها که مطلب درست و حسابی هم نمینوشتند و تنها بخاطر همان که گفتم مجبور بودم تحملشان کن.
اما چند وقتیست رویهام را تغییر دادهام! بیشتر اوقات در فیسبوک هستم! وبلاگهایی که نمیخواهم بخوانم و خوشم نمیآید را از لینکهایم حذف کردهام! یک سری وبلاگ جدید ب لینکهایم اضافه میکنم! تنها وبلاگهایی میروم و نظر میگذارم که بخواهم مطالبشان را دنبال کنم و اصلن برایم اهمیتی ندارد که آنها هم بیایند. یعنی دیگر دیدگاهم معاملهای نیست ب وبلاگ گردی!
همین خوانندگانی که دارم و میآیند و میخوانند و نظر میدهند را از صمیم قلب دوست دارم. زیرا میشناسمشان و دست نوشتههایشان را همیشه میخوانم.
۳- هنوز هم بر سر همان نظریهی سال قبل خودم که در وبلاگهای قبلیام آن را گوش زد کردم هستم! وبلاگ نویس تعهد دارد! این را فراموش نکردهام!!!
۴- یک حرفهایی دلم میخواست بزنم! نمیشود! نمیگذارند!!! نمیتوانم...
۵- سر و سامان میدهم وبلاگ را...
۶- گودریام درست شد! لینکهای جدید اضافه شدند! خیلیها حذف شدند! آنهایی که حذف شدند دلشان خواست بیایند اینجا اما بدانند مطالبشان را نمیپسندیدم که دنبال نمیکنمشان دیگر! میل با خودشان است! هرچه لینک باقی ماند یعنی میخوانمشان!
۷- بدرود
هروقت که می آیم خانه امیدوارم اتفاقی نهافتاده باشد که باز فکرم را مشغول کند. خدا خدا میکنم که همه چیز رو براه باشد. هر بار نیست...
یعنی میخواهم بگویم وقتی میآیم خانه با کوهی از مشکلات و درگیریها و معضلات روبرو میشوم. اینبار بیماری مادر از همیشه بیشتر عذابم داد. مادرم را بردهاند دکتر. یک تعداد از دکترها تشخیص MS داده اند. یک تعدادشان هم گفتهاند انسداد شریانهای مغزیست. استرس برایش بد است... زودرنجی برایش بد است... ناملایمات برایش مضر است...
تمام اینها که جزء جدایی ناپذیر زندگی مادرم تا الان بوده است برایش مضر است. حالش را بدتر میکند. حال مرا هم بدتر میکند. وقتی میبینمش که از آن حال و هوای سرزنده و شادابش ب این حال و هوای خمودی و گرفتگی و گوشهنشینی کشیده است دلم میگیرد... حالم خراب میشود...
هرچه میخواهم وقتی میآیم خانه شرایط را طوری کنم که حداقل کمترین مشکل روحی-روانی برایش اتفاق بیافتد، نمیشود. یعنی یک اتفاق بدتر میافتد. دیشب رفتهام از اتاقم در طبقهی بالای خانهمان که چند وقتیست برادرم آنرا اشغال کرده چند کتاب بیاورم پایین که توی کمدم چند پاکت سیگار پیدا کردم. فقط همینمان کم بود که مادرم یک روز بیاید و اینها را ببیند و حالش خرابتر بشود. خواستم بروم و بزنم پس کلهی برادرم و بگویم احمق! مگر حال و روز مادر را نمیبینی؟! مگر عقلت ب فهمیدن این چیزها قد نمیدهد؟! دیدم واقعن عقلش قد نمیدهد. نصف مشکلات روحی مادرم ب خاطر اوست. او که قید همه چیز و همه کس را زده و گوشش بدهکار هیچ نصیحتی نیست...
دارم خرابتر میشوم با این اوضاع و همه را میریزم توی خودم... مستعصل ماندهام... گیج شدهام... خستهام...
۱- درود
2- اس ام اس برام اومده:
ترکه میره غار حراء ، جبرئیل میگه:اِقراء
ترکه میگه: یعنی چی؟؟
میگه: یعنی بخوان!
ترکه میگه: پنجردن داش گلیر آی بری باخ بری باخ!
3- :دی
۴- گودرم باز نمیشه. باز هم که میشه لینک اضافه نمیکنه. تا اطلاع ثانوی لینک های جدید وبلاگ هایی که دوست دارم دنبال کنم رو توی قسمت "توصیه میکنم" همین دست چپ وبلاگ اضافه میکنم!
1- « هر مولکول Fd دارای 2 اتم آهن است که با اتم های گوگرد ِ آمینواسیدهای گوگرددار موجود در پیوند Pr پیوند دارد، یکی از 2 اتم آهن ممکن است اکسید یا احیا شود. رنگ فردوکسین قهوه ای مایل به سرخ است. الکترون لازم برای احیا کردن فردوکسین از تجزیه مولکول آب ایجاد می شود برای احیا یک مولکول NADP دو مولکول فردوکسین احیا شده لازم است!!! »
2- چی چی فهمیدین از متن بالا؟!
3- من سی و نه صفحه مثل متن بالا فردا امتحان دارم!
4- الان کی منو درک میکنه؟!
۱- درود
۲- دم امتحانات که میشود هم حس وبلاگ نویسی می آید سراغم هم داستان نویسی!
3- یک داستانی نوشتم همینجوری! بخوانید شاید خوشتان آمد!
داستانک دم بریده!
سرش را زیر شیر آب گرفته بود و زبانش را جلو می آورد و از قطره قطره آبی که میچکید میخورد. توی آن گرما احتمالن تشنه اش هم شده بود. قطره های آب مثل قطره های خونی که از دمش میچکید بود. حتمن خیلی درد میکشید. آبش را که خورد جلوتر رفت و زیر سایه ی پرچین نشست. بدنش را جمع کرد و ته دمش را با زبانش لیسید. دستانش را روی زمین پهن کرد و سرش را روی آنها گذاشت. خدا میداند کدام پدر سوخته ای این بلا را سرش آورده بوده.
شاید داشته از یکی از این کوچههای پایین شهر رد میشده و چندتا از این بچههای تخس دنبالش گذاشتهاند و کُنجی، گوشهای گیرش انداختهاند و دمش را گرفته اند و آنقدر این طرف آنطرف چرخاندهانداش که دمش کنده شده و ولش کردهاند برود. حتمن الان عذاب وجدان کارشان را میکشند و شاید هم اصلن به تخمشان نباشد و دارند دوباره همین کار را با حیوان دیگری میکنند. اگر اینطور باشد که آدم باید دلش به حالش بسوزد. بازیچهی یک عده بی عقل ِ حیوان آزار شده.
شاید از سر گرسنگی به بالای پشتبامی رفته و قفس کبوترهایی را دیده و برای سیر کردن شکمش به جان چندتایی شان افتاده و در حال خوردنشان بوده که مرد کبوترباز آمده و از پشت دمش را گرفته و با چاقویی که همیشه در جیبش بوده آنرا برده و با لگدی به گوشهای پرتش کرده است. اگر اینطور باشد که چقدر بدبخت است. آمده شکمش را سیر کند اما دمش را از دست داده.
شاید هم توی گوشه کناری از خیابان به دنبال موشی گذاشته و در همان حال که داشته با سرعت از میان جوی آب یا کنار وسائل توی خیابان میگذشته دمش لای چیزی گیر کرده و چون با سرعت میخواسته رد شود دمش کنده شده! اگر این طوری دمش کنده شده باشد که نمیشود گفت تقصیر خودش است. حالا وسط موش و گربه بازی یک بلایی سرش آمده. بازی است دیگر. نباید دلخور باشد.
شاید دمش افتاده! مثل مار که پوست میاندازد. شاید گربهها هم هراز چندگاهی دمشان میافتد و دم جدیدی در میآورند. اگر اینطور باشد که دیگر از خلقت و سرشتشان است. نمیدانم واقعن گربهها دمشان میافتد یا نه اما شاید اینطور باشد.
شاید داشته از خیابانی یا شاید هم کوچه رد میشده تا آن سمت برود سراغ گربهای با جنس مخالفش و برایش قر و قمیش بیاید و دمی تکان بدهد و بلندی دمش را برای جذبش نشانش بدهد که یک مرتبه ماشینی رد شده و دمش زیر چرخ ماشین مانده است و کنده شده. اگر این طوری باشد که خندهدار است. بیچاره میخواسته برای خودش تشکیل زندگی بدهد و دمش را به رخ بکشد که تمام نقشهاش یک مرتبه خراب شده. حتمن آن گربهی آن ور خیابان یا کوچه هم وقتی دمبریدگیاش را دیده اعتنایی به او نکرده و بی خیال رفته سراغ گربهای با دم بلندتر و پهن تر!
احتمالات دیگری هم هست. که خیلیشان بعید و تکراری به نظر میرسند. اما هرچه هست انگار خیلی درد کشیده. بالاخره عضوی از بدنش را از دست داده. درد خیلی بد است. شاید او هم فهمیده که درد بد است و دیگر آن کاری را که باعث شده این بلا به سرش بیاید انجام ندهد اما حیوان است دیگر؛ عقل و شعور درست و حسابی ندارد. شاید بازهم رفت و این بار بلایی بدتر به سرش آمد و درد بیشتری را متحمل شود. چه میدانم... اصلن به من چه...
یک وقتهایی یک نفر می آید توی زندگی ات که همه چیز را زیر و رو میکند...
همه ی اعتقادات و قوانین و فلسفه ی زندگی که برای خودت ساخته بودی را بخاطرش تغییر میدهی... گاهی آنی میشوی که نبوده ای... گاهی دیگر خودت نیستی... وقتی یک نفر بیاید توی زندگی ات...
1 – درود
2 – دیدهاید بعضی آدمها برای رسیدن به خواستههایشان، حالا این خواسته میتواند یک آدم دیگر باشد، چطور خودشان را به آب و آتش میزنند؟! مداوم دور و برش میپلکند و قربان صدقهاش میروند و هی گاهی برای جلب نظر طرف مقابل، خودشان را کوچک و حقیر میکنند! از آن آدم یا شاید هم آدمها برای خودشان یک چیزی توی مایههای بت میسازند و هی هرچه گفتند و هرچه خواستند انجام میدهند تا بلکه یک گوشه چشمی هم به او نشان بدهند؟! از اینها خوشم نمیآید!!
2- بعضی آدمها هم آدمهای دور و برشان گاهی زیاد میشود. زود با همه صمیمی میشوند و به نظر میرسد میتوانند باهمه دوست بشوند! از اینها هم خوشم نمیآید!!
3- من سیستم خودم را دارم! برای خودم و اطرافیانم دایرههایی با مرکز یکسان و قطرهایی متفاوت در نظر گرفتهام. هیچکس را نمیگذارم به مرکز که خودم باشم نزدیک بشود. افراد را میگذارم در دوایر دورتر بچرخند! مثل رابطهی هسته با الکترونها! برای الکترون، هسته دستنیافتنیست و فقط روی یک محور ثابت دورش میچرخد! نمیخواهم برای کسی تکراری شوم و دستیافتنی! میخواهم آن دورها بهایستم و به آدمهای دور و برم نگاه کنم! میخواهم در نظرشان یک چیز متفاوت بیایم! همان آدم ِدستنیافتنی! حالا باز خوب است که یک عده را میگذارم بیایند و در دایرههای اطرافم بمانند! یک عده را که بعد از بررسی راه نمیدهم یک عده را هم بعداز مدتی که شناختمشان و دیدم آنی نبودند که فکر میکردم از محیط اطرافم میاندازمشان بیرون!!
یک مثال بارزتر برایتان بزنم! شنیدهاید که میگویند انسان مثل کتاب میماند!؟ سعی کنید برای دیگران زود ورق نخورید! اگر تمام شوید میروند سراغ یک کتاب دیگر یا به عبارتی یک انسان دیگر! خودتان را یک کتاب گرانبها و مرجع کنید! کتابی که همیشه همگان به دنبال به دست آوردنتان باشند و در آخر نتوانند!!
4 – کلن نخواهید تا بخواهندتان!! از ما گفتن...